439

در ورشو، دخترکی چنین می‌گفت:
اگر می‌خواهی نوازشم کنی، مانعت نمی‌شوم
اگر می‌خواهی ببوسی‌ام، می‌توانی
می‌گذارم سینه‌هایم را عریان کنی.
ولی باید بدانی که پدرم را آلمانی‌ها تیرباران کردند
و یک برادرم را در کوره سوزاندند.

اگر می‌خواهی نوازشم کنی، هیچ مانعت نمی‌شوم
ولی باید بدانی که تمام این مردگان
در من زوزه می‌کشند
و من سراپا
سراپا خاکسترم.
ببوس مرا،
ولی ای‌ کاش
این بوسه تلخ‌ کامت نکند.

ژئو بوگز / ...

هیچ نظری موجود نیست: