481 - مرحبا ای بلخ بامی

باغ گردد گلپرست و راغ گردد لاله گون
باد گردد مشکبوی و ابر مروارید بار
باغبان برگرفته دل به ماه دی زگل
پر کند هر بامدادی از گل سوری کنار ...
هر چه زیور بود نوروز نو آیین آن همه
برد برگلهای باغ و راغ نوروزی به کار ...
از فراوان گل که برشاخ درختان بشکفد
راست پنداری درختان گوهر آوردند بار
بامدادان بوی فردوس برین آید همی
از در باغ و در راغ و زکوه و جویبار
گل همی گل گردد وسنگ سیه یاقوت سرخ
زین بهار سبز پوش تازه روی آبدار ...

فرخی سیستانی

480

پیش آی و مرا از طلب بوسه تهی کن
وین بار گران از دل غم کوفته بردار

فرخی سیستانی

479

یه چیزی رو بهم بگو پسر!
از تلاش برای پر کردن پوچی درونت خسته نشدی؟
یا بیشتر از این می خوای؟
اینقدر سرسخت بودن دشوار نیست؟

A Star Is Born / Bradley Cooper,Will Fetters

478

نمی دونم. مثل اینه که سوار یه کشتی میشی و می زنی به دریا، و بعد به یه بندرگاه می رسی، و با خودت میگی فقط چند روز اینجا می مونم. چند روز تبدیل به چند سال میشه، و بعد یادت میره که از همون اول کجا می خواستی بری.

A Star Is Born / Bradley Cooper,Will Fetters

477

هیچ کس از سرنوشت مرده ها خبر نداره.
بعضی ها چیزهایی رو که می شنون باور می کنن
و چیزهایی رو که می خونن.
خوشحالم که نمی تونم به جایی که ازش اومدم برگردم.
خوشحالم اون روزها رفتن
و برای همیشه ناپدید شدن.
من اگه بتونم روح گذشته م رو بردارم و بیارم اینجا
می دونی که این کار رو می کنم.
می دونی که این کار رو می کنم.

A Star Is Born / Bradley Cooper,Will Fetters

476

به بابای در حال مرگم گفتم که باید فرار کنم.
تو چشماش زل زدم و گفتم: راه دیگه ای وجود نداره.
پس دختر اگه بگم دوستت دارم، مسئله ای نیست.
چون دروغ نمی گم.
دروغ نمی گم. ...

A Star Is Born / Bradley Cooper,Will Fetters

475

من این دین پراندوه و این مجسمه های لرزان غمزده را که وارفته و زخم خورده، زیر سایه درخت های انجیر در جاده سفیدی پیش می روند که پسرها - پسرهای برهنه - در آن می لولند و مشک های پر از شراب بر در میکده اش آویخته است، به سخره و ریشخند می گیرم.

ویرجینیا وولف / موج ها / مهدی غبرایی

474

من تنها می مانم تا جواب را پیدا کنم. اعداد حالا معنایی ندارند. معنا رفته است. ساعت تیک تاک می کند. دو عقربه دو همراهند که بیابان را می پیمایند. خط های سیاه صفحه ساعت واحه های سبزند.عقربه بلند پیش پیش راه افتاده تا آب پیدا کند. آن دیگری سراپا درد در میان سنگ های داغ بیابان تلو تلو می خورد. در بیابان خواهد مرد.

ویرجینیا وولف / موج ها / مهدی غبرایی

473

بزرگی گفت: شیخ را به خواب دیدم. گفتم: مرا وصیتی کن. گفت: مردمان در دریایی بی نهایت اند. دوری از ایشان کشتی است. جهد کن تا در این کشتی نشینی و تن مسکین را از این دریا برهانی.

عطار نیشابوری / تذکرة الاولیاء

472

به ساحل که نزدیک می شدند هر خط هاشور برمی خاست، توده می شد، می شکست و پرده ای نازک از سپیداب شن را می پوشانید. موج درنگی می کرد و بار دیگر کش می آمد و مانند خفته ای که نفسش نادانسته می آید و می رود آه می کشید.

ویرجینیا وولف / موج ها / مهدی غبرایی