غمی نداشت دوری راه مدرسه.
وقتى كه مى شد
هر روز
در اشتیاق نگاهى
جاده را طی كرد.
مى ترسم این باران بند نیاید!
به ارسلان بگو
كاش به دعا امیدى بود ...
شهرگان / آسیه امینی
وقتى كه مى شد
هر روز
در اشتیاق نگاهى
جاده را طی كرد.
مى ترسم این باران بند نیاید!
به ارسلان بگو
كاش به دعا امیدى بود ...
شهرگان / آسیه امینی
۱ نظر:
«ریحان»*
باران كه تمام شود،
برمىگردم. **
مادرم همیشه مىگفت:
«گرمباد برای پرتقالها خطرناك است!»
ما به گوش نگرفتیم.
ما به گردنبندهاى بهارنارنج دلخوش بودیم.
مهم نبود راه مدرسه چقدر طولانى است.
وقتى كه مىشد
هر روز
در انتظار نگاهى گرم
جادهها را قیچى كرد.
مىترسم این باران بند نیاید!
به ارسلان بگو
كاش به دعا امیدى بود
فعلا كه این همه پیامبر
از پس یك باران بر نمىآیند.
بگو اگر هوا تاریك شد
چراغهاى ایوان را خاموش نكنند.
بگو باران كه تمام شد
به خانه برمىگردم
اگر نه
در همین گلدانها، در تراس این خانه
ریحان مىكارم.
ارسال یک نظر