من آن پیغمبر پیرم که گم کردم خدایم را
چه سودی پس اگر در نیل اندازم عصایم را ...
جهانگردان به لب ها آنقدَر نام تو را بردند
که از بی طاقتی بستم در مهمان سرایم را ...
پیاده رو / بنیامین دیلم کتولی
چه سودی پس اگر در نیل اندازم عصایم را ...
جهانگردان به لب ها آنقدَر نام تو را بردند
که از بی طاقتی بستم در مهمان سرایم را ...
پیاده رو / بنیامین دیلم کتولی
۱ نظر:
من آن پیغمبر پیرم که گم کردم خدایم را
چه سودی پس اگر در نیل اندازم عصایم را
قمارآلوده ای مستم که حتی در قمار خود
به غفلت داده ام بر باد دندان طلایم را
بدون شبهه پی بر مستی (ی) بی حد من برده
هرآنکس دیده سمت خانه ی تو ردپایم را
جهانگردان به لب ها آنقدَر نام تورا بردند
که از بی طاقتی بستم در مهمان سرایم را
چنان گم می شود در گیسوانت گاه دست من
که با خود می شمارم یک به یک انگشتهایم را !
اگر صد سال هم در این قفس زندانی ات باشم
به مشتی دانه ممکن نیست بفروشم صدایم
ارسال یک نظر