420

من آن پیغمبر پیرم که گم کردم خدایم را
چه سودی پس اگر در نیل اندازم عصایم را ...
جهانگردان به لب ها آنقدَر نام تو را بردند
که از بی طاقتی بستم در مهمان سرایم را ...

پیاده رو / بنیامین دیلم کتولی

۱ نظر:

اورفه گفت...

من آن پیغمبر پیرم که گم کردم خدایم را
چه سودی پس اگر در نیل اندازم عصایم را
قمارآلوده ای مستم که حتی در قمار خود
به غفلت داده ام بر باد دندان طلایم را
بدون شبهه پی بر مستی (ی) بی حد من برده
هرآنکس دیده سمت خانه ی تو ردپایم را
جهانگردان به لب ها آنقدَر نام تورا بردند
که از بی طاقتی بستم در مهمان سرایم را
چنان گم می شود در گیسوانت گاه دست من
که با خود می شمارم یک به یک انگشتهایم را !
اگر صد سال هم در این قفس زندانی ات باشم
به مشتی دانه ممکن نیست بفروشم صدایم