صداي مادر را ميشنوم
كه چشمهايش را به كوچه دوخته است
و از تمام رهگذران
كه شانه هاشان امروز، خميده تر از ديروز است
ميپرسد:
خانم! آقا! شما نداي مرا نديدهايد؟ ...
حافظ موسوی
كه چشمهايش را به كوچه دوخته است
و از تمام رهگذران
كه شانه هاشان امروز، خميده تر از ديروز است
ميپرسد:
خانم! آقا! شما نداي مرا نديدهايد؟ ...
حافظ موسوی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر