265

بر ترکِ دوچرخه ی پیرمردی
هر روز از کوچه ی ما می ­گذرد

« تنهایی»
نه بقال محل را دوست دارد
و نه پسربچه ای که با تفنگ بادی ­اش گنجشک­ ها را می ­ترساند
«تنهایی» هر روز لباس ­های مرا می­ پوشد
سر کلاس می ­رود و هرچه فارسی تر حرف می­ زند
هیچ کس زبانش را نمی ­فهمد ...

چوک / مریم رحمانی

هیچ نظری موجود نیست: