190

تو می‌ترسی ... از اندوهِ ماه
لکه‌ای بر دامنِ اين دفترِ سربسته بيفتد!
تو دلواپس آن مرغ مهاجری
که مبادا ديگر از برکه‌ی باران به اين باديه نيايد!

راستش را بگو ...
نه خوابی مگر که ماه،
نه بارانی مگر که ابر،
نه صحبتی مگر که باد!

سید علی صالحی

هیچ نظری موجود نیست: