برای آنها
که اشتیاق صبحی دیگر
واداشتشان پرده ها را کنار بزنند
و بر نسیم پاکی که گیسوکشان می وزید
پنجره ها را بگشایند
برای آنها که انتظار و امید از یاد برده را دوباره به یاد آوردند
برای آنها که شور و شوق پنهان خود را آشکار کردند
برای آنها که سرنوشت خود را خواستند
برای آنها که قفس دل های شان را شکستند
و پرنده ی آرزو را رها کردند
برای آنها که آخرین شب های بهار را
زیر چراغ مهتاب
در کنار هم سحر کردند
برای آنها که ایران را سبز خواستند
برای آنها که پا به خیابان ها نهادند
برای آنها که خوشه ی خورشید به دست
در دروازه ی آزادی
به یکدیگر رسیدند
و با روشنایی قراری بستند ...
صدای خاموش
که اشتیاق صبحی دیگر
واداشتشان پرده ها را کنار بزنند
و بر نسیم پاکی که گیسوکشان می وزید
پنجره ها را بگشایند
برای آنها که انتظار و امید از یاد برده را دوباره به یاد آوردند
برای آنها که شور و شوق پنهان خود را آشکار کردند
برای آنها که سرنوشت خود را خواستند
برای آنها که قفس دل های شان را شکستند
و پرنده ی آرزو را رها کردند
برای آنها که آخرین شب های بهار را
زیر چراغ مهتاب
در کنار هم سحر کردند
برای آنها که ایران را سبز خواستند
برای آنها که پا به خیابان ها نهادند
برای آنها که خوشه ی خورشید به دست
در دروازه ی آزادی
به یکدیگر رسیدند
و با روشنایی قراری بستند ...
صدای خاموش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر